11 ماهگی و کلی شادی ی
شایان من بلاخره ده ماهت تمام شد و وارد 11 ماه شدی ی ی
11 ماهگیییییت مبارک مادر
ماما و بابا رو کاملا تلفظ میکنی و سومین کلمه ایی که به زبون اوردی (کیه) هستش از اونجایی که خیلی به بیرون رفتن علاقه نشون میدی و خیلی خیلی آیفون رو
دوست داری، هر وقت صدای آیفون بیاد بر میگردی نگاه در میکنی و میگیی اکی(کیه)
که کلی بغلت میکنم و میبوسمت اما شما همش با اخم و جدیت داد میزنی اکیی اکیی تا یکی از در بیاد داخل تا خیالت راحت شه
شیرین کاریات خیلی زیاد شدن و حسابی خودتو تو دل همه جا کردی مامانم
هر جا میریم کلی طرفدار پیدا میکنی...
یه شب من و بابا تصمیم گرفتیم ببریمت پااااارک
آخرین باری که بردیمت کوچولو بودی و همش با تعجب اطرافتو نگاه میکردی اما این بار
خیلی خوشحال بودی و همش لبخند شیرینت مامان رو لبات بود فداااااااااااات
(به تاریخ عکس ها دقت نکنید اخه تنظیم نبود)
وبلاخره کریسمس
من و بابا و آقا شایان گلمون یه مهمونیه سه نفره گرفتیم درسته که درخت کریسمس
نداشتیم اما خیلی خوش گذرونیییییییییم و خندیدیمو شام خوردییییم
اینم از عکس کریسمس سه نفریه ما
اگه دقت کنید آویز لباس و قاشق بین اسباب بازی های شایانم میبینید
چکار کنم دیگههه علاقه دارههه
روز بعد از کریسمس بابا سره کار بود و من و شما تنها بودیم داشتم درس میخوندم که
متوجه شدم حسابی حوصلت سر رفته به فکر افتادم که چکار کنم که شایانم سر حال بشه دوبارههههه
که رفتم گلهای شب کریسمسمونو پر پرکردم و ریختم دور شما و ازت عکس میگرفتمو واست شعر میخوندم
کمی خندیدی
اما دوباره ساکت شدییییی
نشوندمت و ماشیناتو دادم دستت اما بازم قهرررررررررر
همش سعی داشتی که جدی باشیییییی
که بلاخره به ذهنم خورد که کارتون مورد علاقتو بذاااااارم
بلاخرهههههههه شایان من شاااااااد شددد
هورااااااااااااااااااااا
و این عملیات به پایان رسیید
و تونستم دوباره به درسام برسمممم اونم با خیاااااال راحت و آسوده
جدیدا یاد گرفتی که لباتو جم کنی و بعد بخندی منم که با خندهات ریسه میرم
خداااااا من فدات شممممممم
من و بابا عاشق این عکست هستیم عزیزم
عمو مصطفی ازت این عکسو گرفته
قربونت برم مامان اینجا حسابی خوابت میومد
و بلاخره شایان خندووووووووووون
شایان متفکررررررررر