شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته رویاهام خوش اومدی به زندگیم

نه ماهگی نی نی شایان

بازم گذر زمان رو حس نکردم و گذشت، با محبت و نگاه شما پسرم گذشت با حرکات شیرین تر از عسلت ،با حضور گرمت همسرم روزگار من گذشت.....چه خوش است روزگار من در کنار شمااا نهمین ماهگردت مبارک عزیزم   بلاخره بعد از نه ماه خاله لیلا (دوست صمیمی من)از شمال اومد اخه وقتی که به دنیا اومدی خاله اومد تا روی ماهتو ببینه و باهمون نگاه اول عاشقت شده بود و همیشه زنگ میزد احوالتو میپرسید البته اون موقع تو دلش یه نی نی ناز بود الان که اومده همراه نی نی رایان اومده. من خیلی مشتاق دیدنشم دیدن خاله لیلا و نی نی ناااااااااااازش و ما رفتیم که اول به خاله ها و دایی و نانا و بابا بزرگ ...
24 دی 1391

و هشتمین ماه گرد نی نی شایان من

پسر عزیزم،مامان دورت بگرده بلاخره هشت ماهه شدی هشتمین ماه گردت مبارک در کنار تو روزهامون به خوشی میگذره ..... از خدای مهربون میخوام که تمام عمرت رو به خوشی بگذرونی هیچوقت شیشه ی قلبت نشکنه........   پسرم دوستای فیس بوکیم عاشق این عکستن.. شما خیلی نی نی لای لایتو دوست داری و همیشه موقع خوشحالی و تلوزیون نگاه کردن پا میزنی و خودتو تکون میدی و حسابی خودتو سرگرم میکنی تا مامان راحت و آسوده به درساش برسه بعد از مدت کوتاهی متوجه میشم صدات نمیاد نگاه میکنم میبینم نی نی ناززززم لا لا کرده ه ه ه ه ه خدااااااااااا مرسی به خاطر این فرشته شکرت....   ...
24 دی 1391

سومین سفر عزیزم( محمود آباد)

سلام بابایی (بلاخره وقت کردم بیام واست پست بذارم آخه به مامانی سپرده بودم که پست هفت ماهگیتو من بذارم) قبل از هرچیز یه عکس از قبل از سفرمون واست بذارم که من و مامانی در حاله جم و جور کردن وسایل سفر بودیییییم   پسرم در حال حاضر که من دارم واست این پست رو میذارم تو و مامان در خواب ناز هستید و من هم عاشق هر دو تاتونم اولین سفرت که به شبراز بود رو با ماشین خودمون رفتیم.دومین سفر که به مشهد بود با پرواز رفتیم و بلاخره این سفرمون که به شمال کشور بود و همراه خانواده خودم و عمو حسنو خانوادش و خانواده سه نفری ما و دایی علی رضای تو،با ماشین رفتیم که کلی بهمو...
24 دی 1391

خاطرات دومین سفر نی نی قندک ما

ر وز ها پشت سره هم گذشت وگذشتو نی نی ما هم چهار ماهه شد من بابایی یاد گرفته بودیم چطوری حمامت بدیمو  باهات بازی کنیم و چجوری بهت محبت کنیم ..... شایان من ،تو شده بودی تمام اون چیزی که یه روز ارزو داشتیم یعنی عشق یعنی خانواده  محبت و نجابت....  احساس میکنم خدا همیشه نگاهش به ما هست و با مهربونی نگاهمون میکنه خیلی حس خوبیه و آرامش به زندگیمون داده اینم از عکسه چهار ماهگیت مادرم همراه با بنیامین گلم (پسر خاله آمنه) که من یه عالمه هر دوتاتونو دوست دارم عزیزم،بنیامین هم خیلی تو رو دوست داره همیشه زنگ میزنه میگه دلم واسه شایان تنگ شده   اینم از عکسا...
18 دی 1391