خاطرات دومین سفر نی نی قندک ما
روز ها پشت سره هم گذشت وگذشتو نی نی ما هم چهار ماهه شد
من بابایی یاد گرفته بودیم چطوری حمامت بدیمو باهات بازی کنیم و چجوری بهت محبت کنیم.....
شایان من ،تو شده بودی تمام اون چیزی که یه روز ارزو داشتیم یعنی عشق
یعنی خانواده محبت و نجابت....
احساس میکنم خدا همیشه نگاهش به ما هست و با مهربونی نگاهمون میکنه
خیلی حس خوبیه و آرامش به زندگیمون داده
اینم از عکسه چهار ماهگیت مادرم
همراه با بنیامین گلم (پسر خاله آمنه)
که من یه عالمه هر دوتاتونو دوست دارم
عزیزم،بنیامین هم خیلی تو رو دوست داره همیشه زنگ میزنه میگه دلم واسه شایان تنگ شده
اینم از عکسای 5 ماهگیت مامانم
عاشق عروسکایی بودی که به گهوارت وصل بود واسه همین موقع
خواب عروسکارو میزدم بالا طاق گهوارت تا نبینیشون عزیزم ولی تو
خواب کلی میخندیدی که ما هم کلی باهات ذوق میکردیم.فکر کنم تو خواب همون عروسکارو میدیدی نه؟؟؟؟؟؟؟
عکسای دومین سفره زندگیت مامانم به مشهد مقدس که از طرف
شرکت نفت اسممون در اومده بود
که با خاله راحله و همسرش و گل پسرشون و عمو جواد رفتیم
خیلی هم خوش گذشت
این عکسو تو زیر زمین حرم امام رضا (ع) گرفتی شاهزاده ی من
یه عکاسی سنتی خیلی زیبایی تو مشهد بود که رفتیم از گل پسرمون
عکس گرفتیم
واااااااااای من عاشق این عکستم عزیزم
شایانم واسه گرفتن این عکس اصلا اذیتمون نکردی با اینکه کلی خسته
بودی و خوابت میومد من وبابا احتمال میدادیم که بداخلاقی کنی اما
وااااااای ماشالله به پسره خوش اخلاقم
زمانی که من و بابا رفتیم عکس بگیریم تو پیشه عمو جواد بودی و اون
اذت کلی عکس گرفت که اینم چند تا از این عکسا هستش....
شازده من ،5 ماهه که بودی یاد گرفته بودی که کم کم بشینی و تمرکز
به نشستنت داشتی
منو بابا لحظه های نابی رو با تو داشتیم و در پیشه رو داریم عزیزم