شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فرشته رویاهام خوش اومدی به زندگیم

11 ماهگی و کلی شادی ی

  شایان من بلاخره ده ماهت تمام شد و وارد 11 ماه شدی ی ی 11 ماهگیییییت مبارک مادر ماما و بابا رو کاملا تلفظ میکنی و سومین کلمه ایی که به زبون اوردی (کیه) هستش از اونجایی که خیلی به بیرون رفتن علاقه نشون میدی و خیلی خیلی آیفون رو دوست داری، هر وقت صدای آیفون بیاد بر میگردی نگاه در میکنی و میگیی اکی(کیه) که کلی بغلت میکنم و میبوسمت اما شما همش با اخم و جدیت داد میزنی اکیی اکیی تا یکی از در بیاد داخل تا خیالت راحت شه شیرین کاریات خیلی زیاد شدن و حسابی خودتو تو دل همه جا کردی مامانم هر جا میریم کلی طرفدار پیدا میکنی... یه شب من و بابا تصمیم گرفتیم ببریمت پااااارک آخرین باری که بردی...
28 دی 1391

ده ماهگی و محرم...

سلااااااااام پسر شیرینم بلاخره ده ماهه شدی و منم خییلی خوشحالم که بزرگ شدنتو میبینم لحظه به لحظه کنارمی حتی تو این لحظات پر استرس امتحانات میان ترم و کلاس و دانشگاه بازم کنارمی، حتی حاضر نیستم برای نیم ساعت اونم به خاطر درس خوندن از خودم دورت کنم،حاظرم کنارم باشی و درس بخونم درسته که نمیتونم تمام حواسمو به درس بدم اما بازم خدا رو شکر،اولین امتحانمو خوب دادم..... تمام سعی خودمو کردم که هم بتونم درسامو بخونم و هم بتونم به خونه و زندگیمون برسم و همچنین روزانه چندین ساعت با شما پسر گلم بازی کنم و روحییه خودمم عوض میشه با خندهای شیرینت مامان..   راستیییی به خبر خوب ...
27 دی 1391

نه ماهگی نی نی شایان

بازم گذر زمان رو حس نکردم و گذشت، با محبت و نگاه شما پسرم گذشت با حرکات شیرین تر از عسلت ،با حضور گرمت همسرم روزگار من گذشت.....چه خوش است روزگار من در کنار شمااا نهمین ماهگردت مبارک عزیزم   بلاخره بعد از نه ماه خاله لیلا (دوست صمیمی من)از شمال اومد اخه وقتی که به دنیا اومدی خاله اومد تا روی ماهتو ببینه و باهمون نگاه اول عاشقت شده بود و همیشه زنگ میزد احوالتو میپرسید البته اون موقع تو دلش یه نی نی ناز بود الان که اومده همراه نی نی رایان اومده. من خیلی مشتاق دیدنشم دیدن خاله لیلا و نی نی ناااااااااااازش و ما رفتیم که اول به خاله ها و دایی و نانا و بابا بزرگ ...
24 دی 1391

و هشتمین ماه گرد نی نی شایان من

پسر عزیزم،مامان دورت بگرده بلاخره هشت ماهه شدی هشتمین ماه گردت مبارک در کنار تو روزهامون به خوشی میگذره ..... از خدای مهربون میخوام که تمام عمرت رو به خوشی بگذرونی هیچوقت شیشه ی قلبت نشکنه........   پسرم دوستای فیس بوکیم عاشق این عکستن.. شما خیلی نی نی لای لایتو دوست داری و همیشه موقع خوشحالی و تلوزیون نگاه کردن پا میزنی و خودتو تکون میدی و حسابی خودتو سرگرم میکنی تا مامان راحت و آسوده به درساش برسه بعد از مدت کوتاهی متوجه میشم صدات نمیاد نگاه میکنم میبینم نی نی ناززززم لا لا کرده ه ه ه ه ه خدااااااااااا مرسی به خاطر این فرشته شکرت....   ...
24 دی 1391

سومین سفر عزیزم( محمود آباد)

سلام بابایی (بلاخره وقت کردم بیام واست پست بذارم آخه به مامانی سپرده بودم که پست هفت ماهگیتو من بذارم) قبل از هرچیز یه عکس از قبل از سفرمون واست بذارم که من و مامانی در حاله جم و جور کردن وسایل سفر بودیییییم   پسرم در حال حاضر که من دارم واست این پست رو میذارم تو و مامان در خواب ناز هستید و من هم عاشق هر دو تاتونم اولین سفرت که به شبراز بود رو با ماشین خودمون رفتیم.دومین سفر که به مشهد بود با پرواز رفتیم و بلاخره این سفرمون که به شمال کشور بود و همراه خانواده خودم و عمو حسنو خانوادش و خانواده سه نفری ما و دایی علی رضای تو،با ماشین رفتیم که کلی بهمو...
24 دی 1391

خاطرات دومین سفر نی نی قندک ما

ر وز ها پشت سره هم گذشت وگذشتو نی نی ما هم چهار ماهه شد من بابایی یاد گرفته بودیم چطوری حمامت بدیمو  باهات بازی کنیم و چجوری بهت محبت کنیم ..... شایان من ،تو شده بودی تمام اون چیزی که یه روز ارزو داشتیم یعنی عشق یعنی خانواده  محبت و نجابت....  احساس میکنم خدا همیشه نگاهش به ما هست و با مهربونی نگاهمون میکنه خیلی حس خوبیه و آرامش به زندگیمون داده اینم از عکسه چهار ماهگیت مادرم همراه با بنیامین گلم (پسر خاله آمنه) که من یه عالمه هر دوتاتونو دوست دارم عزیزم،بنیامین هم خیلی تو رو دوست داره همیشه زنگ میزنه میگه دلم واسه شایان تنگ شده   اینم از عکسا...
18 دی 1391